روزگار غریب

سلام ای آشنای بیگانه

در هیاهوی آن احساس مرموزی که در خلوت و تنها در من به جوش و خروش در می آید

و وادارم می سازد که به تو و خودم فکر کنم و با حسرت اینکه چگونه در همنشینی و مجالستمان مرا نشناختی

باز هم به گفتگو با تو رغبت نشان دهم

من به آن پیوندی که در گذشته نام دوستی گرفته بود هنوز پایبندم و برای خود امتیازی میدانم

که روبان سفید الفت با قیچی تیز من پاره نگشته اما ای تنها به قاضی رفته و راضی برگشته ای کاش تو آن کسی

بودی که بجای آن که زبان تند و تیز بکار میبندد دمی لب فرو می بست و به انتظار نتیجه کلامش می نشست

اما من برایت مینویسم روزی اگر آمدی و مرا نیافتی

راست به سوی افق حرکت کن

جایی در کنار برکه آبی مرا خواهی یافت...

از مجنون دیوانه به عاقل فرزانه



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها: <-TagName->
سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:,13:1به قلم: غریبه ™